مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
ای ولــیّالــلـه داور، الــســلام ای سـلامت از پـیـمبر، الـسلام حـجّـت خـلاق اکـبــر، الـسـلام زادۀ زهــرای اطـهـر، الـسـلام الــسـلام ای بــاقــر آل رســول چـارمـین فرزند زهـرای بتول ای نـبـی بـر تو فـرستاده سلام وی به زینالـعـابدین، ماه تـمام هفتمین معصومی و پنجـم امام مکتبت تا صبح محشر، مستدام تیغ نطقت میشکافـد، عـلـم را روح میبخشد مرامت، حلم را ای ســـلام ذات حــــیّ داورت بر تو و نطق فـضیلتپـرورت علم آرد سـجـده بر خاک درت حلم گردیده است بر دور سرت نسل نوری هم ز باب و هم ز مام خود امام و مادرت بنـت الامام کـیـستـی ای آیت سـرّ و عـلن؟ تو هم از نسل حسینی، هم حسن تـو امـامت را روانـی در بـدن ای ولایـت را چــراغ انـجـمـن عـلم تو، عـلـم خـداونـد جـلـیـل وحی باشد بر لبت بیجـبـرئیل از درخـت عـلـم، بَـر داریـم ما وز تو صد دریا گهـر داریم ما بـس حـدیـث مـعـتـبـر داریم ما از شـما کی دست بـرداریم ما؟ یابن زهـرا سر بـرآور بـاز هم «جابر جُعفی» بـپـرور باز هم یابن زهرا گرچه با بغض تمام حرمتت گردید پامـال «هشام» بر تـنت آزار آمد صبح و شـام تـو امامـی، تـو امامی، تو امام نور از هر سو که خیزد، دیدنی است چهرۀ خورشید کی پوشیدنی است؟ تـو خـزانِ بـاغ زهــرا دیـدهای تو تن بیسر به صحرا دیدهای گـردن مـجـروح بــابـا دیـدهای بـر فـراز نـیزه سرهـا دیـدهای کاش میدیدم چه آمد بر سرت یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟ تو چهل منـزل اسارت دیـدهای از ستمکاران جسـارت دیدهای خود عزیزی و حقارت دیدهای تشنگی و قتل و غارت دیدهای چار ساله، کـوه مـاتـم بُـردهای مثل عـمـه، تـازیـانه خوردهای شـام بـود و مجـلس شـوم یـزید چشم تو چوب و لب خشکیده دید گه سکینه ناله از دل میکـشید گاه زینب جامـه بـر پیکر درید چشم بر رگهای خونین دوختی سـوختی و سـوخـتی و سوختی ای دل شـیـعـه چـراغ تــربـتت دیـدههـا دریای اشک غـربـتت سالـهـا بـر دوش کـوه محـنـتت روز و شب پامال میشد حرمتت ظلم دیـدی در عیان و در خـفا تـا شـدی مسمـوم از زهـر جفا ای به جانت از عدو رنج و عذاب هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب قلبت از زهـر ستـم گردیـد آب قبــر بـیزوّار تــو، در آفتــاب وسعت صحن تو مُلک عالم است لالۀ قبر تو اشک «میثم» است |